با آن همه کارِ بزرگ که انجام داد، غریب زیست و غریب مُرد. در روزهای سکون و سکوتِ موسیقی و بعد از آن همه بیماری و آن همه مرارتی که زندگی به او تحمیل کرد. او خودش هم خوب این را میدانست و با همان نجابتِ ذاتیاش میگفت: «مسئله این است که از دل برود هر آنکه از دیده برفت. آدمها بعد از مدتی حتی اگر اسم و رسمی داشته باشند، فراموش میشوند. این روزها خیلیها یادشان رفته آدمی به نام محمدعلی شیرازی هست و حیات دارد.»«محمدعلی شیرازی» حتی اگر همان یک ترانهی «سلطان قلبها» را هم میسرود، کفایت میکرد برای اینکه نامش در تاریخِ موسیقی این سرزمین ماندگار باشد، او اما در عمرِ خویش، ترانههای بسیار سرود که هر کدامشان بخشی از تاریخ معاصرِ این سرزمین است. به این ترانهها نگاه کنید: شکار (وقتی رسید آهو هنوز نفس داشت)، به سوی آشیان، سراب، روزی تو خواهی آمد، وقف پرندهها، قد و بالا، زیر آسمان شهر و دهها کارِ دیگر که در عینِ دارابودنِ ادبیاتِ مستحکم همهشان دارای تنوع ساختاری هستند؛ در این گزارش نگاهی کوتاه به زندگی و آثار او داشتهایم:محمدعلی شیرازی در محلهی سرباغ (حوالی مسجد نو) در شیراز متولد شد. خانهشان نزدیکی شاهچراغ بود و خانوادهشان از قدیمیهای آن منطقه. در اوانِ جوانی، به تهران آمد. ابتدا روزنامهنگاری میکرد و دستِ تقدیر به یکباره به رادیو کشاندش و پای ثابت انجمنهای ادبی آن روزگار بود. خودش تعریف کرده است که: «یک روز در «انجمنهای ایران و پاکستان» شرکت کردم و کسی از من خواست تا شعری بخوانم. هفده ساله بودم. من نیز «مخلوق» را خواندم که با استقبال بسیار زیادی مواجه شد.»در همان انجمن است که به او پیشنهاد نوشتنِ ترانه میدهند و «دیگر مگو» اولین ترانهای است که او مینویسد. قرار است اثر, ...ادامه مطلب